جدول جو
جدول جو

معنی مرده خوری - جستجوی لغت در جدول جو

مرده خوری
(مُ دَ / دِ خوَ / خُ)
عمل مرده خور. مرده خواری. رجوع به مرده خوار شود
لغت نامه دهخدا
مرده خوری
عمل و شغل مرده خوار مرده خوری
تصویری از مرده خوری
تصویر مرده خوری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرده خور
تصویر مرده خور
کسی که از طریق برگزاری مراسم کفن ودفن و عزای اموات ارتزاق کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده خوار
تصویر مرده خوار
مرده خور، مردارخوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده شور
تصویر مرده شور
کسی که مردگان را غسل می دهد، غسال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ)
عمل سوختن میت بجای دفن کردن مسلمین و یا بر کوه نهادن زرتشتیان، چنانکه رسم بعضی طوایف هند و ملل دیگر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن جسد مردگان
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ خوَ / خُ)
نوعی قاشق است که برای خوردن خردل بکار می رود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ اَ اُو ژَ)
مردارخوار. مردارخور. که از لاشه و مردار شکم سیر کند. که از گوشت مردار غیر مذبوح تغذیه کند. لاشه خوار:
چون خورم اندوه چون همی بخورد
گردش این چرخ مرده خوار مرا.
ناصرخسرو.
هشدار چو مرده خوار کرکس
مرغان همه را حقیر مشمر.
ناصرخسرو.
از تن حلال خواری و از روح مرده خوار
تن مدح را و جانت سزای هجا شده ست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ دَ)
مردار خوردن. لاشه خوردن، کنایه از غیبت کردن است
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ ذَ)
بی ذوقی. مرده ذوق بودن. رجوع به مرده ذوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ خوا / خا)
آدم خواری. خوردن گوشت آدمیزاد. عمل مردم خوار. رجوع به مردم خوار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُ)
گنده خواری. رجوع به گنده خور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ/ دِ)
موش مردگی. چون موش مرده بودن.
- خود را به مرده موشی زدن، کنایه از اظهار نهایت ضعف و ناتوانی است. خود را ناتوان و ذلیل وانمود کردن
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
عمل راه خور. راه بریدن بسرعت. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
این رخش که مثلش نجهد برق جهان
چون صیت شهنشاه دود گرد جهان
بر مائدۀ طی مکان مهمان است
در راه خوری نقش سمش گشته دهان.
ظهوری ترشیزی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خَ)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ خوَ / خُ)
ظرفی خاص نهادن مسکه را. (یادداشت مؤلف). ظرف مخصوص کره
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ اَ)
شویندۀ جسد مرده. غسال. که جسد مردگان را شستشو و غسل دهد. که شغلش شستن و غسل دادن اموات است. مرده شو. مرده شور:
به مرده شویان مانی ز روی بدنیتی
اگر سه رویه خوهی سود خیز و مرده بشوی.
سوزنی.
زشت را گوهزار حله بپوش
که همان مرده شوی پارین است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ دَ / دِ)
غسال که مرده را بشوید و غسل دهد: پس مرده شور باز سر شود و سر و ریشش را به نرمی بشوید. (از ترجمه النهایه).
- رویش را به آب مرده شورخانه شسته اند، سخت بی حیاست، سخت بی شرم است.
- مرده شوربرده، نفرینی است. رجوع به مرده شور شود.
- مرده شور تخته شور کردن، نفرین کردن که مرده شور ببرد و به تخته بیفتد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
مردارخور. مردارخوار. که لاشۀ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود، آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حاضر آید. مرده شوی و نعش کش و قاری و قبرکن و ملقن و صلوهکش و دیگر عملۀ موتی که در مراسم کفن و دفن و ماتم حاضر آیند برای خوردن ولیمه های مآتم و شکم خواری. حلواخور. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، میراث خور. دشنام گونه ای است آن کس را که از مال مرده برد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرده خوار. که در مرگ کسان شکمی سیر کند. که از طریق کفن و دفن اموات ارتزاق کند. رجوع به مرده خوار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
مردم خصال. آدمی سیرت. ملایم و خوشرفتار: قوت تن بدان سبب زیادت شود و قوت عصبانی به اعتدال باز آید و مردم هشیارتر و مردم خوی تر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ خوَ / خُ)
آدم خواری. مردم خواری. خوردن گوشت آدمیزاد. عمل مردم خور. رجوع به مردم خور شود:
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردم خوری ساختن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَسِ)
مردم خوار. آدم خوار. آدم خور. خورندۀ گوشت آدمیزاده:
ترا راهزن خواند و مارکش
مرا دیو مردم خور خیره هش.
اسدی.
چه لافی که من دیو مردم خورم
مرا خور که از دیو مردم برم.
نظامی.
به مردم کشی اژدها پیکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم.
نظامی.
ز مردم کشی ترس باشد بسی
ز مردم خوری چون نترسد کسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده شور
تصویر مرده شور
کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده شوی
تصویر مرده شوی
کسی که شغلش شستن و غسل دادن اموات و مردگان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم خواری
تصویر مردم خواری
تغذیه از گوشت آدمی آدم خوری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مرده حورد آنکه لاشه خورد، آنکه از قبل مراسم کفن و دفن و عزداری مردگان ارتزاق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده ذوقی
تصویر مرده ذوقی
حالت و کیفیت مرده ذوق بی ذوقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوری
تصویر گنده خوری
خوردن خوراکهای بد و پست (مانند شکنبه روده و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مرده حورد آنکه لاشه خورد، آنکه از قبل مراسم کفن و دفن و عزداری مردگان ارتزاق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده خواری
تصویر مرده خواری
عمل و شغل مرده خوار مرده خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده شور
تصویر مرده شور
مرده شوی، کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرده خوار
تصویر مرده خوار
((~. خا))
لاشخور، کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
مرده خور، مردارخوار، لاش خور، لاشه خوار، طفیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن مرده شور در خواب، نشانه برطرف شدن غم و غصه است. خالد بن علی بن محد العنبری
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرده شوی، شوینده ی اموات
فرهنگ گویش مازندرانی